گنجور

 
حزین لاهیجی

تا دیده ام آن طرّهٔ طرّار، پریشان

خاطر شده آشفته و گفتار پریشان

دامن مکش ای نخل وفا از کف عاشق

گل را نکند همرهی خار پریشان

دور از قدت ای سرو سهی، خاطر جمعم

چون طرّهٔ بید است به گلزار پریشان

خوش صحبت خاصی ست میان دل و زلفت

بیمار پریشان و پرستار پریشان

جمع آمده امروز می و مطرب و ساقی

یا رب نشود ابر هوادار پریشان

دی بود مرا چون گره غنچه دلی تنگ

امروز پریشانم و بسیار پریشان

رفتیّ و دلم رفت، برو گرد تو گردم

کرده ست مرا آن قد و رفتار پریشان

جمع است به لطفت همه سامان محبّت

داریم همین خاطر افگار پریشان

در کوی تو افتاده حزین مست محبّت

سر در رهت آشفته و دستار پریشان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode