گنجور

 
حزین لاهیجی

عمارت برنمی‌تابم، ملامتخانهٔ عشقم

نمی‌خواهد کسی آبادیم، ویرانهٔ عشقم

ز داغ سینه دارم لاله‌زاری در کنار خود

ز سوز دل سمندر ساز آتشخانهٔ عشقم

پس از مرگ از زمین مرقدم مردم گیا روید

مرا هرگز نسازد خاک پنهان، دانهٔ عشقم

قدم گر می‌کشد اشک از برم، سیلاب می‌آید

خرابی می‌کند تعمیر من، کاشانهٔ عشقم

بدایت نیست سیرم را، نهایت نیست شوقم را

مپرس آغاز و انجام مرا افسانهٔ عشقم

گناه من چه باشد وز ثواب من چه می‌آید

قلم در کش بد و نیک مرا، دیوانهٔ عشقم

حزین از نشئه سر جوش معنی نیستم خالی

تهی هرگز نمی‌گردم ز می، میخانهٔ عشقم