گنجور

 
حزین لاهیجی

زمین و آسمان بیهوده می پیمود آوازم

شکستم نغمه را در سینه و آسود آوازم

نوآموز نواسازی نیم چون قمری و بلبل

زبور عشق می سنجید با داوود، آوازم

پریشان کرده مو، در ماتم خاموشیم مجنون

دماغ آشفتگان را همدم دل بود آوازم

نفس در سینه ام گر نیست، داد از دست دل دارم

که از بیهوده نالی های خود فرسود آوازم

به این افسرده حالی باد دامان زبانم بین

ز مغز دوزخ آشامان برآرد دود آوازم

نشانیده ست دل را غم، به خاک تیره بختی ها

چو میل سرمه می خیزد غبارآلود آوازم

پوشیده دارم ناله خود را ز ناسنجیدگان

گرت گوشی ست اینک زیر لب موجود آوازم

حجاب عشق دارد در شمار دور گردانم

وگرنه می رسد تا منزل مقصود آوازم

مرا از سینه می جوشد خروشی از دل دریا

کجا از بستن لب می شود مسدود آوازم

حزین از ناله ام هر چند بوی درد می آید

اسیران قفس را می کند خشنود آوازم