گنجور

 
حزین لاهیجی

اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم

به آهی سنگ را چون سینه ناخن گیر می کردم

اگر همّت ز من می خواست دل های سحرخیزان

دم گرمی به کار آه بی تاثیر می کردم

دلی ز اندیشه فارغ داشتم در می پرستیها

به یک ساغر علاج عقل پرتزوبر می کردم

ندارد حسن لیلی چون من، از خود رفته مجنونی

سواد زلف او می گفتم و شبگیر می کردم

به یاد زلف مشکینش من شوریده سر، شبها

مسلسل قصه ای در حلقهٔ زنجیر می کردم

دل عاشق سخن، میشد اگر یک ره دچار من

حکایت ها از آن مژگان خوش تقریر می کردم

حزین گر می گشودم پرده از کار جم و جامش

دل دنیاپرستان را، ز عالم سیر می کردم