گنجور

 
حزین لاهیجی

طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم

خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم

بحر را حوصله ام غرق خجالت دارد

موج بی طاقت خود را به کناری نزدم

به چه تقصیر فلک خاک به چشمم ریزد؟

هیچگه دامن مژگان به غباری نزدم

بر سرم فوج خزان از چه سبب می تازد؟

خیمه چون لاله به دامان بهاری نزدم

ناوک نالهٔ من خونی امیدی نیست

ترکش سینه تهی گشت و شکاری نزدم

چون به هم بزمی اغیار توانم تن داد؟

من که در حادثه هرگز در یاری نزدم

پاس من ناموس هنرمندی فرهادم بود

در ره عشق اگر دست به کاری نزدم

جرس قافله ام هرزه درا نیست حزین

حرف بی تابی دل را به دیاری نزدم

 
 
 
صائب تبریزی

دست در دامن رنگین بهاری نزدم

ناخنی بر دل گلزار چو خاری نزدم

شبنمی نیست درین باغ به محرومی من

که دلم خون شد و بر لاله عذاری نزدم

ساختم چون خیس گرداب به سرگردانی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه