گنجور

 
حزین لاهیجی

آمد شبی به خوابم، آن ماه پرنیان پوش

چون صبح پیرهن چاک، چون شمع طرّه بر دوش

از تاب باده چون گل، شبنم فشان ز عارض

و ز لعل ساده چون مل، سیلاب طاقت و هوش

گیسوی مشک فامش، پیوند با رگ جان

شمشاد خون خرامش، با شور حشر همدوش

طغرای خطّ سبزش، کان مصحفی ست ناطق

پیدا چو عکس طوطی زآیینهٔ بناگوش

افغان شب نشینان، افسانه سنج نازش

پیمانه ی صبوحی، از خون عاشقان نوش

از تاب جعد پر فن، دام بت و برهمن

خون وفا به گردن، زنّارکفر بر دوش

پروای دل نداری، خون شد ز بیقراری

دستی نمی گذاری بر سینه های پرجوش

گفتم فدای نامت، جان به لب رسیده

ای آهوی رمیده، غارتگر دل و هوش

خواهم ز یاری بخت، راهم فتد به کویت

تا وقت بازگشتن، دل را کنم فراموش

از تیر غمزهٔ او، بسمل جگر بر آذر

وز یاد جلوهٔ او بلبل چمن فراموش

گفتا حزین ندانی آیین جان فشانی

درکوی بی نشانی، بنشین و هرزه مخروش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode