گنجور

 
حزین لاهیجی

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز

در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز

اززهد خشک مهر و وفاگل نمی کند

خونش به خاک شوره زمین فراغ ریز

از غیب بشکفان لب لعلی به طالعم

شوری درین بهار مرا در دماغ ریز

مشکین عذار من، به چمن طرّه برفشان

بویی ازین بنفشه و سنبل به باغ ریز

هرگز به کویت آبله پایان نمی رسند

خاری به راه پی سپران سراغ ریز

ای دل درین بهار، نثار ره جنون

اشکی به رنگ لاله به دامان راغ ریز

شوری فتاده است حزین از نوای تو

مشتی ازین نمک به گریبان داغ ریز