گنجور

 
صائب تبریزی

تا دست دست توست میی در ایاغ ریز

بر هر زمین که رسی رنگ باغ ریز

جام جم و سفال، گل یک حدیقه اند

مانند شیشه می به لب هر ایاغ ریز

زان باده ای که ریگ روان تردماغ ازوست

یک قطره درپیاله این بیدماغ ریز

ذوق کدام باده به خوش دشمن است؟

تا عندلیب مست شود خون زاغ ریز

بلبل برای چیست خس و خار آشیان؟

مشتی به چشم رخنه دیوار باغ ریز

دستت اگر به سوده الماس می رسد

درآستین زخم و گریبان داغ ریز

صائب بکش ز میکده عشق ساغری

ته جرعه نشاط به رخسار باغ ریز

 
 
 
حزین لاهیجی

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز

در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز

اززهد خشک مهر و وفاگل نمی کند

خونش به خاک شوره زمین فراغ ریز

از غیب بشکفان لب لعلی به طالعم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه