گنجور

 
حزین لاهیجی

یا از سر روزگار برخیز

یا از غم ننگ و عار برخیز

در پرده ی خواب غفلتی چند

ای دیده اعتبار برخیز

دوران سر فتنه بازکرده ست

ای گردش چشم یار برخیز

یکسر شده نغمه ها مخالف

ای زخمهٔ کج، ز تار برخیز

تا صافی می کنم ردا را

ای پرده، ز روی کار برخیز

ای دل چه نشسته ای فسرده

برخیز به عشق یار برخیز

ساقی، کف ابر نوبهار است

ای رحمت کردگار، برخیز

پیمانه ات آب خضر دارد

مردیم ازین خمار، برخیز

برخیز به رقص، کف فشانان

ای سرو کرشمه بار، برخیز

ماسوخته سموم هجریم

ای رشک گل و بهار برخیز

از وعده به خون نشاند یارت

ای صبر، به زینهار برخیز

جانانه ره وفا نداند

ازکوچه انتظار برخیز

ای تن دل ما گرفته از تو

زین آینه چون غبار برخیز

باید رفتن به اضطرارت

برخیز به اختیار برخیز

گردون سر کارزار دارد

تا کار نگشته زار برخیز

گل بر سر خار می نشانند

زین مسند مستعار برخیز

انداخته سایه بر سرت یار

ای عاشق بیقرار برخیز

کی قدر تو را رقیب داند؟

ای گل ز کنار خار برخیز

افتاده حزین نیم بسمل

ای غمزهٔ جان شکار برخیز