گنجور

 
حزین لاهیجی

داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر

در هر شکن است آن را صد نافهٔ چین اندر

از سر چو قدم کردم در راه سرکویش

دوزخ به یسار افتاد، جنت به یمین اندر

پیمانهٔ لعلش را کوثر ز سیه مستان

میخانه چشمش را، صد کعبه دین اندر

بتخانهٔ مویش را صد باخته دین بنده

آتشگه رویش را صد شعله جبین اندر

ناخن مزن ای غیرت بر سینهٔ پرداغم

حسرتکده ها دارم، هر گوشه دفین اندر

بلیس شود خیره، آدم چو رخ افروزد

حیرتکده ها داری در یک کف طین اندر

آزاده روی سر کن بنیوش حزین از ما

عیسی به فلک بر شد، قارون به زمین اندر