گنجور

 
حزین لاهیجی

به سنگ حادثه خونم چو پایمال شود

ز وحشتم رگ خارا، رم غزال شود

چو طور، بوم و بر من شود تجلی زار

رخت چو شمع پریخانهٔ خیال شود

نهفته ایم به حیرت ز رشک، نام تو را

میانهٔ لب و دل تا به کی جدال شود؟

روان ز دیدهٔ بلبل دپن چمن باید

هزار جدول خون، تا قدی نهال شود

به وعده نام وفا می بری و می ترسم

میانهٔ غم و دل، آشتی ملال شود

بود ز رخنهٔ لب، آفت قلمرو دل

گرفتنی ست دهانی که هرزه نال شود

شود کلید در خلد بی طلب فردا

به عرض حال زبان گسسته لال شود

به لب شراب سخن صاف اگر نمی آید

چو من به پرد هٔ دل ریز تا زلال شود

حزین ز سینه ی صد چاک دل برون افکن

قفس وبال به مرغ شکسته بال شود