گنجور

 
حزین لاهیجی

ننگ در عشق و جنون نام مرا عالی کرد

آمد ادبار درین کوچه و اقبالی کرد

نیست امروز عجب گر غمش از شادی ماست

آنکه دی از غم ما آن همه خوشحالی کرد

گرچه دریا نشود خشک به تردستی ابر

در غمت ریزش مژگان دل ما خالی کرد

سرشویده ی من باج ز مجنون گیرد

عشق در مملکت درد، مرا والی کرد

پیر ما را به جهان بخت جوان شد چو شراب

شوخی عهد صبا را به کهنسالی کرد

مرحبا عشق کزو قطرهٔ ما دریا شد

دل ما را صدف گوهر اجلالی کرد

مرغ گلشن ز تو شیون مگر آموخت حزین

که سحر ناله به طرزی که تو می نالی کرد

 
 
 
نظیری نیشابوری

گردش چشم بتان مستی من حالی کرد

دور وارون نتواند قدحم خالی کرد

قبض درکار ندیدم چو شدم مست مدام

حل هر عقده که می کرد به خوشحالی کرد

پای جبریل به کرسی خیالم نرسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه