گنجور

 
حزین لاهیجی

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد

آتش شد و دودم ز دل ریش برآورد

جا در دل تأثیر کند تا لب سوفار

هر ناوک آهی که دل از کیش برآورد

غم یار غریبی ست که دور از وطنان را

بُبرید ز بیگانه و از خویش برآورد

ممنون گرفتاری عشقیم که ما را

از ننگ دل عافیت اندیش برآورد

ز آلایش هستی شده ام پاک که عشقت

صد بار ز ننگ خودیم بیش برآورد

گر چشم تو بیمار بود وآن مژه فصّاد

پس خون دلم را ز چه با نیش برآورد؟

کی چارهٔ دردم شود از وصل که امروز

من پیرم و آن تازه جوان ریش برآورد؟

جام نگهی زد ره تقوای حزین را

مینای می از خرقهٔ درویش برآورد