گنجور

 
حزین لاهیجی

چشمت چرا حریف شرابم نمی کند؟

اریک دو جرعه مست و خرابم نمی کند؟

آن ماهیم که از تف عشق تو سینه ام

دریای آتش است و کبابم نمی کند

آسودهٔ فسانهٔ شوریده مغزیم

غوغای حشر چارهٔ خوابم نمی کند

مهرم، که باد را به چراغم گذار نیست

چرخم که سیل فتنه خرابم نمی کند

غافل چراست این همه ساقی ز کار من؟

افشرده است و باده ی نابم نمی کند

محرومتر مباد کس از من به عاشقی

رنجیده آن نگاه و عتابم نمی کند

نه خار رهگذار و نه خاک قدم حزین

آن سرگران به هیچ حسابم نمی کند