گنجور

 
حزین لاهیجی

به غیر از بزم خاموشی که آوازی نمی دارد

کدامین راز را دیدی که غمّازی نمی دارد؟

بساط عشرت نازک مزاجان دارد آرامی

لب پرخندهٔ گل هرگز آوازی نمی دارد

هجوم سیل شوید گرد از پیشانی صحرا

به غیر از گریه، دل آیینه پردازی نمی دارد

تو نازکدل چرا ازگریهٔ من روی می تابی؟

کدامین شاخ گل، مرغ سخن سازی نمی دارد؟

نمی گردم اگر گرد سرت، خاطر نرجانی

که بال مرغ بسمل گشته پروازی نمی دارد

به خواری، شحنهٔ عشق افکند از سینه بیرونش

دل کبکی که زخم، از چنگل بازی نمی دارد

گلستان جهان را دیده ام با عندلیبانش

حزین ، امروز چون من نغمه پردازی نمی دارد