گنجور

 
حزین لاهیجی

از پرده چو خواهد، گل رخسار برآرد

پوشد به لباس گل و از خار برآرد

دل از خم زلفش چه خیال است برآرم؟

چون آینه کز سبزه ی زنگار برآرد

امروز مگر همّت مردانه ی ساقی

بنیاد غم از ساغر سرشار برآرد

افسرده دلی رفت ز حد، شور جنون کو؟

تا بی خودم از خانهٔ خمار برآرد

بوی سر زلف تو دهد طرح به سنبل

آهی که حزین از دل افگار برآرد