نظر کن در سواد صفحه ام تا گلستان بینی
گذر کن دفترم را تا بهار بی خزان بینی
صریر خامه ام در طاق هفتم آسمان یابی
صفیر ناله ام را گوشوار عرشیان بینی
شکوه عشق بخشیده ست اقبال فریدونم
قلم را در بنان من، درفش کاویان بینی
ز لفظ آهنین پیکر،که داوود خرد بافد
کمیت خامه ام را بر کتف برگستوان بینی
ببین در نقطه ام تا چشم معنی گرددت روشن
بگیر این لقمه را تا حکمت لقمانیان بینی
به لفظ آغوش واکن تا به دامانت گهر ریزد
به معنی گوش بگشا تا لبم را ترجمان بینی
ز من پیمانه بستان تا حیات جاودان یابی
می از این جام جمشیدی بکش تا نور جان بینی
نیی چون مرد معنی، یاوه سنجی چون جرس تا کی؟
به دنبال زبان خود مرو ترسم زیان بینی
ز تقلید و قیامت کی فروغ معرفت خیزد؟
من از آتش دخان بینم، تو آتش از دخان بینی
نبندی دل به افسونی که طبع خفته شکل آرد
ز بیداران شنو تا سر معنی را عیان بینی
ز یک مشت استخوان سگ می کند پهلوی خود فربه
به اندک مایه ای نفس دنی را شادمان بینی
به بوی بی بقایی مغز خامت مست می گردد
به رنگ مستعاری خویشتن را بوستان بینی
چو نرگس دیده، محو رنگ و بو کردی نمی دانی
که مژگان تا زنی برهم نه این بینی نه آن بینی
گل حسرت نصیبی ها بود چون غنچه دل بستن
بهاری را که در دنباله، باد مهرگان بینی
ازین زندان ظلمانی برون آور سر، ای غافل
که انوار صفا در محفل روحانیان بینی
هوای نفس و طبعت خار در جیب و بغل ریزد
گل این شاخساران، دست فرسود خزان بینی
سموم دوزخ از بویت نسیم خلد می گردد
اگر در دل هوای پیشوای انس و جان بینی
سر مردان عالم شهسوار لافتی یعنی
علی مرتضی کز وی دل و جان کامران بینی
سرم را در هوایش عرش عزت در قدم یابی
دلم را از ولایش چون بهشت جاودان بینی
ز زهر آلوده تیغ معصیت ایمن بود جانت
چو بر بازوی ایمان حب او حزر امان بینی
زلیخایی کند در مصر حسنش جان آگاهان
هزاران بخت پیر از دولت عشقش جوان بینی
درآ در آستانش پایهٔ رفعت تماشا کن
ببین در زیر پا، تا نه رواق آسمان بینی
نشان پاکی طینت بود در سینه ها مهرش
دغل رسوا شود هر جا که سنگ امتحان بینی
چها باشد ز احسانش شب آهنگان طاعت را
سیه روزان عصیان را چو عفوش طیلسان بینی
به مسروران جنت، لطف او را مهربان یابی
به مقهوران دوزخ، قهر او را قهرمان بینی
کنی گرگوش دل، محوکلام معجز آیاتش
هزاران گنج معنی زبر هر حرفی نهان بینی
غبار آستانش سرمه در چشم ملک ساید
به راهش نقش پا را تاج فرق فرقدان بینی
ملک چاکر شهنشاها، به دل کوه غمی دارم
که لب را گر گشایم، چشمه سار خون روان بینی
اگر خواهی بگو تا آستین از دیده بردارم
که مژگان مرا از گریه شاخ ارغوان بینی
ز حرمان سر کویت به خاطر حسرتی دارم
که داغم را چو نی در کوچه بند استخوان بینی
خوش آن دولت که یکبار دگر هم آستان بوسم
دلم را در تپیدن چون درای پاسبان بینی
به گرد روضه ات گردم روان از سر قدم کرده
به خلدم خنده زن یابی به چرخم سرگران بینی
حزین حلقه در گوشم، غلامی از غلامانت
به عزّت سوی خود خوان چون اسیرم در هوان بینی
به عشق از التهاب آتش دل عاجزم عاجز
اگرکمتر لبم را در ثنا، رطب اللسان بینی
ورق در دست من بال و پر پروانه می گردد
قلم را در بنانم شمع سان آتش به جان بینی
به محشر چشم آن دارم که خیل جان نثاران را
کنی گر گوشه ی چشمی مرا هم در میان بینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی
جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی
درو گر جامهای دوزی ز فضلش آستین یابی
[...]
عزیزا چند رنگارنگ این دور جهان بینی
ز دور چرخ در گیتی بهاران و خزان بینی
درین آفت سرا بودن هلاک جان و تن باشد
اگر گوئی به ترک آن نجات جاودان بینی
عروس عز دنیا را طلاقی ده بلا رجعت
[...]
بحکمتها قوی پر کن تو مر طاوس عرشی را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی
و گر زی حضرت قدسی خرامان گردی از عزت
ز دار الملک ربانی جنیبتها روان بینی
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی
چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان
که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند
[...]
بیا تا عشرت آبادی چو خلد جاودان بینی
چه خلد جاودان کین را بسی خوشتر از آن بینی
خرد نپسندد ار خواند کسی خلدش ز بهر آنک
که تا گشتست این پیدا ز شرم آنرا نهان بینی
یکی هم میتوانش گفت خلد از روی اینمعنی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.