گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

ای نور دیده را به غبار تو التجا

خاک درت به کعبهٔ دلها دهد صفا

چشم من است و دست تو یا معدن الکرم

دست من است و دامنت، ای مظهر السّخا

زین پیش اگر چه از مدد طالع بلند

بودم بر آستانه ات از صدق جبهه سا

توفیق شد رفیق که چندی به کام دل

سودم جبین به خاک تو یا سید الورا

روی فلک سیاه که از بی مروتی

افکنده دورم از درت ای کعبه صفا

دوری به یک طرف که به خاک سیاه هند

انداختهست تیرگی بخت من مرا

یوسف نیم، چرا به سیه چاه محنتم؟

بختم به حبس هند چرا کرد مبتلا؟

هرگز ندیده است کسی کعبه در فرنگ

در مرو، مروه کی شده و در حبش، صفا؟

آیینهٔ سپهر به خاکسترم نشاند

این تیره جا وگرنه کجا و من ازکجا؟

تا کی کنم مقام درین خاک تیره دل؟

تاکی کشم مذلت ازبن خلق بی حیا؟

عار است همنشینی شان روی یک زمین

عیب است هم عنانی شان زبر یک سما

بار غم است بر دل و جان، ناز زشت رو

داغی بود به کیسه ی دل، مهر پردغا

باشد ز دیو غمزه، ز دد، عشوه جان گسل

غنج و دلال غول بود طرفه خوش ادا

خون شد دلم ز کاوش این قوم پرگزند

تنگ آمدم ز صحبت این خلق جان گزا

از بس گزیده ام ز رفیقان بدگهر

گویاکه هست سایه مرا در پی اژدها

از بس کشیده ام ز دغاپیشگان خطر

وز بس که دیده ام ز دغل سیرتان خطا

دیگر نمی شود دل رم خورده رام من

طبعم کند ز سایه خود وحشت اقتضا

می بینم آسمان و زمینی بسی عجب

خلقی در آن میان همه در ظلمت عما

دل بی فروغ و سینه پر از جهل و دیده کور

نه ز ابتدای کار خود آگه نه ز انتها

ماندم عجب ز کجروشیهای آسمان

کردم صدا که فاعتبروا یا اولی النها

یاران حذر کنید ازین چرخ سفله دوست

ای دوستان کناره ازین دهر فتنه زا

ای عمر تا به کعبهٔ کویش رسیدنم

من بنده ِی وفای تو،گر می کنی وفا

خاکم به سر که روضهٔ رضوان طلب کنم

گر کام دل برآید از آن خاک دلگشا

آیینه دار دوست شود چشم جان من

روشن کنم چو دیده از آن روح کیمیا

هر چند عرض شوق نهایت پذیر نیست

در حضرتت کنم به همین مطلع اکتفا

 
 
 
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه