گنجور

 
هاتف اصفهانی

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

غمناک چو می‌خواهی ما را تو ، چنین بادا

بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی

شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد

چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری گاهی نظری داری

لطف تو به او باری چون هست همین بادا

جز کلبهٔ من جائی از رخش فرو نایی

یا خانهٔ من جایت یا خانهٔ زین بادا

گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم

در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا

پیش از همه کس افتاد در دامِ غمت هاتف

امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا