گنجور

 
هاتف اصفهانی

نوید آمدن یار دلستان مرا

بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا

فغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یار

فغان که نیست اثر ناله و فغان مرا

فغان که تا به گلستان شکفت گل، بادی

وزید و زیر و زبر کرد آشیان مرا

مرا جدا ز تو ویرانه‌ای است هر شب جای

که سوخت آتش هجر تو خانمان مرا