گنجور

 
 
 
عطار

بلبل سخنی گفت به گل آهسته

یعنی که بپیوند بدین دلخسته

گل گفت: آخر در که توانم پیوست

بشکفتن من ریختن پیوسته

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدالدین کرمانی

آن عیش نباشد که بود بربسته

دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته

ای بی خبر از عشق بیا تا بینی

عیشی ز ازل تا به ابد پیوسته

کمال‌الدین اسماعیل

هر گه که ز جور تو من دل خسته

در کار تو پاره یی شوم آهسته

آید هوس تو گوش جانم گیرد

و آرد بسر کوی تو گردن بسته

نجم‌الدین رازی

ای سلسله زلف تو دلها بسته

وی غمزهٔ خونخوار تو جانها خسته

یا رب منم این چنین به تو پیوسته

بر خاسته من زمن تویی بنشسته.

عراقی

دارم دلکی به تیغ هجران خسته

از یار جدا و با غمش پیوسته

آیا بود آنکه بار دیگر بینم

با یار نشسته و ز غم وارسته؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه