گنجور

 
سید حسن غزنوی

به من بوبکر حیدر تازه تازه

همی دروی گل خندان فرستد

گهی زهر مرا تریاق سازد

گهی درد مرا درمان فرستد

گه از شاخ وفا نوباوه بخشد

گه از باغ هنر ریحان فرستد

نسیم پر تحیت کان خداوند

ز طبع خوشتر ازنیسان فرستد

بهدیه چشم نزد دل رساند

چو تحفه دل به سوی جان فرستد

ندانستم من این یارب که دانست

که ایزد بهر عیسی خوان فرستد

تحیت تا بود نور علی نور

بدست سید اقران فرستد

عدیم المثل ساعد آنکه کلکش

به تیر آسمان فرمان فرستد

بلی خورشید چون گل را دهد نور

ضیاء مهتر تابان فرستد

حسن این بیتها نزدیک آن صدر

همی از خویشتن پنهان فرستد

تنم جسمم قلم را شرم دارد

که سوی چشمه حیوان فرستد