گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای ابر گلستان معالی کرم تو

بر قبه عالم زده دولت علم تو

برنده تر از خنجر مریخ حسامت

چالاک تر از کلک عطارد قلم تو

درسایه جاه تو نشینم به حمایت

از دهر که دارم به غلامی رقم تو

خود دهر که باشد که مرا کم زنی آرد

وآنگاه من اندر حرم محترم تو

میر عرب آهو را بنواخت چو گفتند

کین آهو یک روز گذشت از حرم تو

نه تو کم از آن میری نه من کم از آهو

نی نیز کم است از عرب او عجم تو

ای عیسی ایام منم مرغ ضعیفی

زنده شده درباغ سعادت بدم تو

خواهیم تفقد کن و خواهیم سعقد؟

کی دور کنم دیده ز خاک قدم تو

این صیت نخواهی که سلاطین و افاضل

گویند فلان هست ز خیل و حشم تو

برتاز پی دفع گزندی که مبادا

یک مادح ده فن بود اندر حرم تو

تا هست شود در غم تو یاد دل من

تا هست شود بر دل من بار غم تو