گنجور

 
سید حسن غزنوی

روزم ز هجر تو بصفت چون شب آمده است

وینک چو شمع جانم از آن بر لب آمده است

شد نور مه ز چاه زنخدان تو پدید

این چه نگر که رشک چه نخشب آمده است

روی تو مرکب شب زلف است و خوشتر آنک

خورشید یک سواره برآن مرکب آمده است

مردم من از جفای فراوانت ای نگار

چند آخر از جفانه وفا را شب آمده است

روز حسن ز هجر مکن تیره همچو شب

خود بی تکلف تو جهان را شب آمده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode