گنجور

 
سید حسن غزنوی

الاهات خمرا کالعندم

کانک ما زجتها من دم

می در غمی خور اگر در غمی

که شادی فزاید همی در غمی

یلوح سناها علی و جنتی

اذا انحدرت کاسها فی فمی

بتا نوش کن بابت نوش لب

شراب محرم اگر محرمی

فا هلا بسکری من مغنم

و تعسالصحوی من مغرم

خوشا گر تو با ما به هنگام گل

خرامی به هنگامه خرمی

فما اطیب الراح لاسیما

علی ذکر خاقان الاعظم

جلال دول شاه محمود خان

کزو یافت بنیاد دین محکمی

ملیک غدا بین جمع الملوک

به منزلة الفص فی الخاتم

چراغ بنی آدم و شمع ملک

که عالیست زو منصب آدمی

فیارب عمره فی ملکه

الی حین منقرض العالم

شده ختم بر فر او فرخی

شده وقف بر طبع او بی‌غمی