گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مجد همگر

گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست

یا دلم در دوری روی تو پرخون نیست هست

ور تو را شبهت بود کاندر فراقت بر دلم

هر شب از خیل عنا و غم شبیخون نیست هست

ور تو صورت بسته‌ای کز عکس دندان و لبت

چشم من پر لعل ناب و دُر مکنون نیست هست

ور بری ظن کاندرین شب‌های تیره بر درت

از سرشک دیدگانم خاک معجون نیست هست

گر تو پنداری که چون لیلی نئی از نیکویی

یا رهی در عشق تو افزون ز مجنون نیست هست

گفته بودی در پیامی فرصتم بر وصل نیست

ور تو گویی ترس بدگویانت اکنون نیست هست

این بهانه‌ست ارنه شب تیره‌ست و خلوت بی‌رقیب

اینت زیبا اتفاقی فرصتت چون نیست هست

بر بهار و باغ مفتونند خلقی وین زمان

گر تو گویی کاین پریشان بر تو مفتون نیست هست

چشم هر کس روشن است از گلستان گر ظن بری

کآب چشمم بی رخ گلگونت گلگون نیست هست

تا به کنج خاطرت افتد که در نظم غزل

لطف او چون حسن تو زاندازه بیرون نیست هست

ور تو پنداری که بر تخت سلیمان دوم

بنده از آصف به جاه و حشمت افزون نیست هست

ور بگردد در دل ضحاک‌سیرت دشمنش

کآن شهنشاه مظفّر فر فریدون نیست هست

ور کسی گوید نظیرش زیر گردون هست نیست

ور گمان آید که قدرش بر ز گردون نیست هست