گنجور

 
صابر همدانی

ای ساحت قدس همدان، ای چمن عشق

جان برخی خاک تو، که هستی وطن عشق

هر قطعه ای از خاک تو خلدی است مصفا

کز خاطر عشاق زداید محن عشق

تل و دمن خرم و سبزت زده پهلو

در عالم اندیشه بتل و دمن عشق

هر لاله که از دامن الوند تو روید

زیبنده بود بر تن او پیرهن عشق

تا منظر زیبای تو شد از نظرم دور

نشنیده کسی از دهن من سخن عشق

از فرقت یاران هم آهنگ و وفا کیش

دور از تو شدم ساکن بیت الحزن عشق

هر یک ز معاریف تو در عالم عرفان

خون خورده و نو کرده حدیث کهن عشق

ز آثار بزرگان و اساتید علومت

جاری است بهر عصر و زمانی سنن عشق

اندر کنفت (عین قضاة) این شرفت بس

کامروز توئی مدفن خونین کفن عشق

آرامگه (بوعلی) و بقعه ی (بابا)

آن مخزن حکمت بود، این انجمن عشق

شعر شعرای تو زند راه دل خلق

آنسان که بود حسن بتان راهزن عشق

رفت از همدان (صابر)و، گوئی که برون شد

از هند سخن طوطی شکرشکن عشق

 
sunny dark_mode