گنجور

 
حاجب شیرازی

اگرچه رشته مشروطه را سری است دراز

بیا، به کوتهی ای چرخ کینه جو پرداز

ببین به ساحت ری کز نهیب توپ و تفنگ

تگرگ مرگ، زا بر بلا ببارد باز

به کوه هیکل خاصان ببین فراز و نشیب

به دشت پیکر خوبان نگر نشیب و فراز

زمین چو، سروستان گشت یا چو لاله ستان

ز قد و خد جوانان عاشق جانباز

به نعش تازه جوانان ببین به دامن دشت

به گردشان چو نوابغ غراب و کرکس و باز

حجازیان پس از این قبله گاه خود سازید

زمین روح فزای مقدس شیراز

ز فرق تا به قدم در حقیقتیم غریق

چه غم که گمشدگانند در طریق مجاز

تو ای همای همایون نهاد عنقافر

چرا، از این قفس تن نمیکنی پرواز

نیازمند تواند اهل راز میدانی

نیاز بر همه زیباست بر تو عشوه و ناز

شکار «حاجب » اگر نیست مدعی غم نیست

زهر شکار بود سخت تر شکار گراز