گنجور

 
حافظ

دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد

دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد

ذروهٔ کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع

راهروان وهم را راه هزار ساله باد

ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی

بادهٔ صاف دایمت در قدح و پیاله باد

چون به هوای مدحتت زهره شود ترانه‌ساز

حاسدت از سماع آن محرم آه و ناله باد

نه طبق سپهر و آن قرصهٔ ماه و خور که هست

بر لب خوان قسمتت سهلترین نواله باد

دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد

مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد