گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بده ایساقی بزم آنقدح هوش زدای

که بیک باره کند ریشه اندیشه ز جای

بده آن باده که در پرده سرا چون نوشند

غم و اندوه نگردد بدر پرده سرای

بده آن باده که چون شاه و گدایش نوشند

هم گدا شاه شود دردم و هم شاه گدای

شیخ گفتا که بود منع خدائی باده

هرگز از لذت مستی نکند منع خدای

لذت زندگی ار خواهی پیوسته بگیر

قدح هوش بر از دست بت هوش ربای

قدح باده به پیما بنوای نی و چنگ

رغم آن شیخ که پیوسته کند بادبنای

مطرب نغمه سرا را بسوی پرده سرای

باز خوان تا رود این شیخک بیهوده سرای

بانگ این هرزه درائی که کند شیخ کبیر

با تهی مغزی باشد بمثل بانگ درای

بده آنداروی اندیشه فکن را که خرد

نکند عیش جهان تا بود اندیشه گرای