گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ترک من نیمه شب از در با چراغ آید همی

تا بجوید بزم ما را در سراغ آید همی

صبحدم تا نیمه شب اندر پی کار خود است

چون شود نیمه شبش وقت فراغ، آید همی

می زده چشم و شکسته زلف و مخمور و خراب

سر زده در بزم یاران، با ایاغ آید همی

بر فروزد چهره اش چون گل ز تاب می چنانک

بزم ما از روی او چون صحن باغ آید همی

روی او چون لاله گردد بزم ما چون لاله زار

لاله دیدستی که او بی هیچ داغ آید همی

افتد از یکسو به دیگر سو زمستی هر طرف

وقت بشکن بشکن و شوخی و لاغ آیدهمی

شب ز مستی تا سحر خسبد ز عالم بیخبر

صبحدم از جام دیگر، تر دماغ آید همی

با دو چشم نیم مست افتان و خیزان در خمار

دست یاران گیردوزی دشت و راغ آید همی