گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گر تلخ کنی و گر ترش روی

ور چین فکنی میان ابروی

دل باختگان بجان پسندند

هر بد که کنی بجای نیکوی

ما دست نمی نهیم از این پای

ما پای نمیکیشم از این کوی

چون یار نکو رخ است و زیبا

سهل است اگر چه هست بدخوی

یا پای منه بکوی خوبان

یا دست بخون دل فرو شوی

ماهی است فتاده بر لب بام

سروی است ستاده بر لب جوی

من سرو ندیده ام قبا پوش

من ماه ندیده ام سخنگوی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

صبح کرم و وفا فرو شد

خاقانی ازین دو جنس کم جوی

پای طلب از کرم فرو بند

دست از صفت وفا فرو شوی

شو تعزیت کرم همی‌دار

[...]

عطار

سرمست درآمد از سر کوی

ناشسته رخ و گره زده موی

وز بی خوابی دو چشم مستش

چون مخموران گره بر ابروی

ترک فلکش به جان همی گفت

[...]

سعدی

امروز چنانی ای پری‌روی

کز ماه به حسن می‌بری گوی

می‌آیی و در پی تو عشاق

دیوانه شده دوان به هر سوی

اینک من و زنگیان کافر

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه شدم ز یار بدخوی

بیگانه پرست و آشنا روی

دل بردن عاشقانست خویش

من جان نبرم ازان جفاجوی

از جعد ترش تن چو مویم

[...]

مشاهدهٔ ۱۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه