گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

امروز امیر در میخانه تویی تو

فریادرس نالهٔ مستانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب

از روزن این خانه به کاشانه، تویی تو

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه

بشمارد با سبحهٔ صد دانه، تویی تو

آن باد که شاهد به خرابات مغان نیز

پیموده به جام و خم و میخانه، تویی تو

آن غل که ز زنجیر سر زلف نهادند

بر پای دل عاقل و دیوانه، تویی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما

دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو

آن راز نهانی که به صد دفتر دانش

بسیار از او گفته شد افسانه، تویی تو

بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم

کس نیست به غیر از تو در این خانه تویی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم

آن را که بود همت مردانه، تویی تو