گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گر نیستی از عاشقان از عاشقی افسانه کن

خون دل از چشمت روان نبود، اناری دانه کن

از باده عشقت اگر ذوقی نیامد در جگر

باری بتقلید و سمر یک ناله مستانه کن

بر سنگ زن پیمانه را در هم شکن در دانه را

ویرانه ساز این خانه را با خانه در ویرانه کن

هم شیشه بر خار افکن هم خیمه بر صحرا فکن

هم رخت بر دریا فکن هم خوی با دیوانه کن

تا کی در این بیت الحزن بنشسته ای مانند زن

گام از پی مردان بزن یا همتی مردانه کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode