خیال جنت الماوی نداریم
امید از شاخه طوبی نداریم
چو ما را شادی امروز نقداست
برو زاهد، غم فردا نداریم
مکن با ما ترشروئی و صفرا
که در دل ذوق این حلوا نداریم
بچندین منت و سلوا که ماراست
سری با من و با سلوا نداریم
بکش کالا بکوی خودفروشان
که ما سودی از این کالا نداریم
سری آشفته از سودای دیگر
که پروائی از این سودا نداریم
بنادان سیم و زر شاید نهادن
مگر جان و دل دانا نداریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.