گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بر آن سرم که بکوی مغان سرای کنم

دو سال کامل خدمت بمغ خدای کنم

بمن سپار دل خویش را که در چل روز

منش بمیکده، جام جهان نمای کنم

ز چشم ساقی و از روی باده دارم شرم

که فصل گل بسوی زهد و توبه رای کنم

یکی ز یاوه سرائی به بند لب واعظ

که گوش هوش سوی بانگ چنگ و نای کنم

هزار مرتبه وقت خوشم عزیزتر است

از آنکه گوش بگفتار هرزه لای کنم

بتا ز من سخن آموز تا چه طوطی هند

منت بلطف شکر ریز و قند خای کنم

شب است و خانقه و وقت صوفیان جمع است

مگر ز قامت تو فتنه ای بپای کنم

چو با خدای بود کار بحر و کشتی و موج

مرا چکار که پوزش بناخدای کنم