گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

زر چه باشد که نثار کف پای تو کنم

که سر آن قدر ندارد که فدای تو کنم

سروزر، یا دل و جان، هر چه بگنجینه مراست

بوفای تو نیرزد که بهای تو کنم

بس عزیز است و گرانمایه مرا عمر عزیز

لیکن آن عمر که در کار وفای تو کنم

گر برای من دلخسته رود دور فلک

طوق و یاره زمه و مهر برای تو کنم

از دل و دیده در این خانه دو منزل داری

تا کدامین به پسندی تو که جای تو کنم

خلوت خاص تو کردم دل و از من بپذیر

دیده را نیز که دهلیز سرای تو کنم

لطفها کردی و من هیچ نیارم کردن

در جزای تو، مگر شکر خدای تو کنم