گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گر تو می در خواب خوردی، ما به بیداری زنیم

در سر بازارها با ترک بازاری زنیم

غمزه مستانه اش ما را کند رسوای شهر

گر بدور چشم ساقی لاف هشیاری زنیم

خانه بلغار است و مشکو تبت آنساعت که ما

باده مشکین بروی ترک بلغاری زنیم

خرقه سالوس ما دیشب برهن باده رفت

گام تا کی در ره زهد و نکوکاری زنیم

چون زند مطرب ره مستان ببانگ چنگ و تار

چنگ ما در تار زلف ترک تا تاری زنیم

در سرای میفروشان سیم و زر چون بی بهاست

ما بهای جام می را از در زاری زنیم

چون گواهی داده شیخ سبحه زن بر کفر ما

پنجه در پیچ و خم آن زلف زناری زنیم