زر چه باشد که نثار کف پای تو کنم
که سر آن قدر ندارد که فدای تو کنم
سروزر، یا دل و جان، هر چه بگنجینه مراست
بوفای تو نیرزد که بهای تو کنم
بس عزیز است و گرانمایه مرا عمر عزیز
لیکن آن عمر که در کار وفای تو کنم
گر برای من دلخسته رود دور فلک
طوق و یاره زمه و مهر برای تو کنم
از دل و دیده در این خانه دو منزل داری
تا کدامین به پسندی تو که جای تو کنم
خلوت خاص تو کردم دل و از من بپذیر
دیده را نیز که دهلیز سرای تو کنم
لطفها کردی و من هیچ نیارم کردن
در جزای تو، مگر شکر خدای تو کنم