گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

میرود نیسان و میآید ایار

نیمی افزون رفت از فصل بهار

تا هنوز اندر بگلشن لاله ایست

لاله وار از کف مده جام عقار

همچو نرگس صبحدم از خواب سر

برمکن جز با دو چشم پر خمار

پا مکش چون سرو آزاد ای ندیم

در بهاران از کنار جویبار

ساحت صحرا پر از نسرین و گل

دل چسان در خانه میگیرد قرار

یا چو سنبل خیمه زن بر طرف جوی

یا چو بلبل نغمه زن بر شاخسار

عیش و عشرت چیست دانی در جهان؟

از خودی در بیخودی کردن فرار