گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

عشق آمد و یکباره ز خود بی خبرش کرد

از زلف پریشان خود آشفته ترش کرد

عشق آمد و درخاطر او رنگ وفا ریخت

از حال دل غمزدگان باخبرش کرد

آن زلف که یک موی نبودش بخطا کار

عشق آمد و برهم زد و زیر و زبرش کرد

زد چنگ بدان طره موزون منظم

صد حلقه و صد سلسله بر یگدگرش کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode