گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

آمد مه خورداد که در غم نتوان بود

ماهی است که بی باده در غم نتوان بود

فصلی است که بی جام لبالب نتوان زیست

ماهیست که بی رطل دمادم نتوان بود

از قسم خود افزون مطلب، قول حکیم است

این نکته که بر خویش مقدم نتوان بود

آدم بحقیقت لقب مردم راد است

بی رادی و بیمردمی آدم نتوان بود

گر ملک سلیمان و اگر دانش آصف

کس را همه دم عیش مسلم نتوان بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود

دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود

بی سلسله اینست پریشانی زلفت

ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود

در خلد برین با همه اسباب فراغت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه