گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ایخوش آنروزیکه شمعی بود و پروانه نبود

در مقام آشنائی حرف بیگانه نبود

عقل از بیگانگی حرفی نهاد اندر میان

ورنه در زنجیر زلفت جای دیوانه نبود

از خم زلفت شبی تاریک بود اندر میان

کاندر او از مهر رخسار تو افسانه نبود

ما بقیدت نزپی این زلف و این خال آمدیم

صید بودیم آنزمان کین دام و این دانه نبود

بر لب پیمانه نوشان حرفی از لعل لبت

بود اگر، جز قول جام و راز پیمانه نبود

این خیالات محال اندر دل ساغر نبود

وین سخنهای پریشان بر لب شانه نبود

ترکی آمد در خراسان فتنه و آشوب خاست

ورنه در این شهر نام از چین و فرغانه نبود

اشک ما موجی زد و برخاست سیلی ناگهان

ورنه گنجی بود پنهانی و ویرانه نبود

بیحسابی احتساب آورد ورنه احتیاج

گردش پیمانه را تسبیح صد دانه نبود