گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شیخ است و حلقه بر در خمار میزند

دست طلب بحلقه زنار میزند

این خرقه پوش صومعه را تا چه روی داد

کاتش بجان خرقه و دستار میزند

خلوت نشین شهر که از خانقه گریخت

مستانه نعره بر سر بازار میزند

یک نغمه بیش نیست که مطرب ببانک چنگ

مرغ چمن بساحت گلزار میزند

داود ناله از لب مزمار میکند

منصور نعره بر ز بر دار میزند

سنگی سخن ز حلقه تسبیح میکند

چو بی نوا ز پرده اسرار میزند

یک جلوه کرد طلعت لیلی در این دیار

مجنون هزار بوسه بدیوار میزند

چنگ و چغانه وصف رخ دوست میکند

جام و پیاله دم ز لب یار میزند