گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تو را مسجد مرا میخانه ای شیخ

تو را سبحه مرا پیمانه ای شیخ

تو را ورد سحرگاهی و ما را

همه شب ناله مستانه ای شیخ

زنخ کم زن که در گوش من آید

همه افسون تو افسانه ای شیخ

مکن عیب من از ویرانه گردی

مرا گنجی است در ویرانه ای شیخ

زبانی آتشین چون شمع دارم

مپر گردم تو چون پروانه ای شیخ

تو را کوه و مراکانی است در کوه

تو را دانه مرا دردانه ای شیخ

مرا بر گردش پیمانه پیمان

تو را با سبحه صد دانه ای شیخ

مرا با بیدل و دیوانه خوشتر

تو را با عاقل و فرزانه ای شیخ

عجایب ها ببینی گر نهی چشم

یکی بر روزن این خانه ای شیخ

یک امشب را بکوی میفروشان

شوی مهمان برندان یا نه ای شیخ؟

 
sunny dark_mode