غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است
روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است
غم مخوری که مرغ جان چون زتنت همی پرد
منزل آشیان او مقعدصدق نیت است
غم مخوری که این تنت چون به لحد فرو رود
خاک تن تو تا به حشرغرقه آب رحمت است
غم مخوری که حق تو را از همه خلق برگزید
این زجمال لطف او نه زکمال خدمت است
غم مخوری که روزوشب سیصدوشصت لطف حق
در توهمی نظرکند اینهمه از محبت است
غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست
درطلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است
غم مخوری که عشق خود با گل تو به هم سرشت
عشق خدای تو به تو همدم اصل خلقت است
غم مخوری که با تو هست آن دگری به غیر تو
او نه تو هست ؛نه تو او گفتن او به رحمت است
غم مخوری که بی شراب مست وخراب گشته ای
محتسبان شهررا گو که شراب جنت است
غم مخوری که حق ترا بنده خویش خوانده است
بندگی خدا ترا؛ محیی نشان دولت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.