گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد

رحمت خود کن قرین ما الی یوم التّناد

نامه نیکان شده برطاعت آیا چون کنم

نامه های ما بدان چیزی ندارد جزسواد

اینچنین کالای پرعیبی که گردد روز ماست

گرنبودش روز بازارش بنامت جز کساد

عید شد عیدی به رحمت ده خداوندا به ما

ورتو ندهی ازکه جویند بندگان نامراد

ردمکن یا رب تو ما را چون به بازار الست

عیبهای ما همه دیدی وکردی نامراد

شب رسن در گردن اندازم بگریم زار زار

از غم عمر عزیز خود که بر دادم به باد

این زمان از بس که بی او زندگانی می کنم

وقت مردن جان نمی دانیم چون خواهیم داد

آه از آن ساعت که عزرائیل قصد جان کند

جان شیرین را بباید داد ولب نتوان گشاد

تا دم آخر چه خواهد کرد با ما آه ،آه

ای خوشا وقت کسی کز مادرش هرگز نزاد

نامه می خوانند و می گویند کرام الکاتبین

درجمیع عمر این بنده نیاورد خوف یاد

پیش تابوتم منادی کن بگو این بنده ای است

کو گنه بسیار کرده برخدا کرد اعتماد

یا رب آن کس را بیامرزی که بعد از مرگ ما

روح ما را او به تکبیری کند گهگاه یاد

گربخاکم بگذری یا بگذرم بر خاطرت

این دعا می کن که یا رب گور او پر نور باد

رحم خواهد کرد بر من خواهد آمرزیدنم

روی زرد خود چو بر خاک لحد خواهم نهاد

محیی گرچه بس بدی کرده ندارد نیکوئی

لیک میدارد به جان درحق نیکان اعتماد