گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
 
 
سنایی

عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت

بر دل صفت ترا به خوبی بنگاشت

جانی که همی با تو توان عمر گذاشت

عمری که دل از مهر تو بر نتوان داشت

انوری

گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشت

نه نقش عیادت تو بر آب نگاشت

تقصیر از آن کرد که چشمی که بدان

بیماری چون تویی توان دید نداشت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت

غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت

وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت

نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت

ظهیر فاریابی

ایزد عَلَم فتح برای تو فراشت

دولت همه صورت مراد تو نگاشت

با دولت،خشم وجنگ در نتوان بست

با ایزد،تیغ و نیزه بر نتوان داشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه