خضر اگر آب حیات آورد، خون دانستهام
هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود
هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانستهام
دید اندک گرمیای از غیر، از من پا کشید
دوست از دشمن نمیداند، کنون دانستهام
تا دماغم را سر زلفت پریشان کردهاست
عقل اگر کردهست تدبیری، جنون دانستهام
از دل من بهر دلهای دگر غم میبری
از دلم این غم نخواهد شد برون، دانستهام
با غم دنیا، غم دوری ندارد نسبتی
میکند قدسی مرا این غم زبون، دانستهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آه کز هجر تو شبها باده خون دانستهام
خوردهام خون و شراب لالهگون دانستهام
سوزدم هرکسی به لطفی، این سزای آنکه من
دیدهام شور اسیران و جنون دانستهام
خواهدم امروز از هر روز نیکوتر گذشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.