گنجور

 
قدسی مشهدی

شد تیره روز خلق، ز عارض نقاب کش

دست نوازشی به سر آفتاب کش

تا فتنه جهان نکند دست و پا دراز

دستی به فرق غمزه حاضر جواب کش

زاهد، خلاف عشق بتان کرده‌ای عمل

بر فعل خویشتن، قلم ناصواب کش

اهل هوس به ما سخن امروز سر کنند

گو ماجرای عشق به روز حساب کش

شاید به خواب، روی نماید خیال دوست

ای چشم تر، سری به گریبان خواب کش

مگذار در تپیدن دل نیم‌بسملم

گو تن دمی چو دل ستم اضطراب کش

پیش از نسیم رفت به منزل، سوار عشق

ای عقل گنده پیر، خری در خلاب کش

پیکان او به دیده‌ات از اشک بسته زنگ

قدسی ترا که گفت که آیینه آب کش؟